۱۳۹۴ مرداد ۷, چهارشنبه

باد در موهایش یا... لذت داشتن یک دختر خوب

امروز رفته بودم بانک.یه خانم و دخترشون برای کار بانکی اومده بودن. مادره هول بود. برای چی رو نمیدونم. دختره خیلی آروم هم با متصدی باجه صحبت میکرد و هم حکم دیلماج رو برای مادر داشت و به زبون خودش باهاش حرف میزد. کار به جایی رسید که مادر از صندلی بلند شد تا دخترش کارها رو انجام بده, چون خودش هول بود و نمیتونست.
مادره یه لهجه شیرین شمالی داشت. از اون خانمهایی که سالها زندگی کردن در تهران رنگ و بوی لهجه شون رو نگرفته بود.
یه حسرت تمام وجودم رو گرفت. دلم میخواست جای اون مادر بودم و خیالم تخت بود از داشتن همچین دختر آرومی.