۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

هر 3 دقیقه و 45 ثانیه یک طلاق

اول خود خبر به نقل از همشهری:

هر 3 دقیقه و 45 ثانیه یک طلاق

پس از اعلام رقم‌ها و عددهای گوناگون در هفته اخیر درباره نرخ طلاق و ازدواج، سازمان ثبت احوال کشور از کاهش ۹درصدی ازدواج و افزایش ۴درصدی طلاق در کشور خبر داد.این در حالی است که آمار طلاق در شهرها به حدود 7درصد رسیده است. این آمار همچنین از ثبت 88 ازدواج، 16طلاق، 165ولادت و 41واقعه فوت در هر ساعت 9ماه نخست سال خبر می‌دهد.براساس این آمار تازه، کل ازدواج‌ها طی این مدت نسبت به‌مدت مشابه سال گذشته 9.8درصد کاهش و در مناطق روستایی 4.34و در مناطق شهری 8.2 درصد کاهش داشته است.همچنین در هر‌ماه به‌طور متوسط 64هزار و 430واقعه ازدواج، در هر شبانه‌روز 2101 ازدواج و در هر ساعت 88 واقعه ازدواج به ثبت رسیده است.همچنین در 9ماه نخست امسال 108هزار و 249واقعه طلاق به ثبت رسیده است.

دوم: چند سوال
آیا کشور ما واقعا با بحران در روابط خانوادگی روبروست؟
اگر بله آیا بایستی کاری برای آن کرد، تحقیقی، برنامه‌ی مدونی، طرحی، چیزی؟
اگر جواب سوال اول خیر است، پس این اعداد وحشتناک از کجا می‌آیند؟
آیا می‌توان موارد مشکلات خانواده و روابط افراد را برشمرد؟
آیا می‌توان این چالش‌ها را مدیریت و حل کرد؟
تا چه اندازه کار علمی در این حیطه انجام شده است؟ اصلا انجام شده است؟

۱۳۹۲ دی ۴, چهارشنبه

شین آبادی‌ها هنوز می‌سوزند....

چه کسی پیگیر است؟
چه کسی باید پیگیر باشد؟
چه کسی جوابگوست؟
چه کسی باید جوابگو باشد؟
....
این گونه که از شواهد امر بر می‌آید شین آباد بعدی نیز در راه خواهد بود.

شین .................................. آباد فراموش می شود. 
زمستان سرد است. اما درد سوختن را چه کنیم؟

۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

از نامه های دلتنگی به میرآقا.... می‌گویند قلبتان درد می‌کند. قلب ما هم.

سلام میرآقا جان
هی همه دارند نبودنت را می‌شمارند. هزار روز. هزار و یک روز. هزار و .... هی داغ ما است که تازه‌تر می‌شود. چه قدر گذشته از نبودنت. همه همت می‌کنند از هر جایی نشانی از شما می‌گیرند و در این فضای بزرگ و بی نهایت کوچک به اشتراک می‌گذارند.

آقا جان را که نگو. کلافه‌است. این روزها چپق آقابزرگ را در دست دارد. سرخی سر چپقش دائم است این روزها. هی سرفه می‌کند و بی‌بی هم هی بر سرش غر می‌زند که بس کند کشیدن این جانور را. اما آقاجان کنار سماور روی ایوان که مشرف به باغ است می‌نشیند و هی پک می‌زند به این جانور و هی ساکت است. گاهی بی‌بی وحشت می‌کند از این همه سکوت. آرام بی‌آنکه آقاجان بفهمد می‌آید کنار من و می‌گوید تو نمی‌دانی آقایت چرا این همه ساکت است؟ و من هم سکوت می‌کنم. بعد بی‌بی می‌گوید از میرآقا خبری نشد؟ من بازهم سکوت می‌کنم و بی‌بی می‌رود کنار حوض پر از آب داخل حیات و او هم ساکت می‌شود. کنار حوض که می‌نشیند شروع میکند با خودش حرف زدن. بعد لالایی می‌خواند برای ... که رفته است و مدت‌هاست خبری از او نیست و اشک می‌ریزد. بعد همین طور روز به شب می‌نشیند و آقاجان ساکت رو به باغ نشسته است و بی‌بی جان کنار حوض لالایی می‌خواند با اشک تا این که صدای اذان بلند می‌شود. آقاجان در حین اینکه آستین‌هایش را بالا می‌زند می‌رود سمت حوض بی‌بی اشک‌هایش را پاک می‌کند. وضو میگیرند.

آقاجان گاهی می‌رود سمت سیاهکل. گاهی سمت جنگل. گاهی هم نیمه‌های شب راهی دریا می‌شود. ماهی‌گیری را خوش نمی‌داند اما با دوستان ماهی‌گیرش که سحرها برای جمع آوری تورهایشان به دریا می‌زنند به دریا می‌رود. صبح‌ها حوالی هفت صبح برمی‌گردد. از دریا که می‌آید سرحال است. دریا حال آقاجان را جا می‌آورد.  

یکی از همین‌ روزهای پر از سکوت که شایعه شده بود شما می‌آیید، آقا جان سرحال بود. صبح که بر سر سفره نشستم صحبت‌های آقاجان و بی‌بی گرم گرم بود. آقاجان داشت از دعوت کردن محل میگفت از این که همه باید بیایند. از اینکه باید محل را چلچراغ ببندند. بی‌بی هم پیشنهاد می‌داد می‌گفت اگر بشود گاوی قربانی کنیم صدقه‌سر میرآقا خوب می‌شود، البته اگر وسع‌مان برسد. آقا جان گفت فدای سر میرآقا، قربانی چه قابل است. اگر نشد آمدن ... را جشن بگیریم برای آمدن میرآقا سنگ تمام می‌گذاریم. تا اسم ... می‌آید بی‌بی گوشه روسری‌اش را می‌گیرد و روی چشمانش می‌گذارد تا اشک‌هایش را خشک کند. آقا جان حرفی نمی‌زند، چپقش را چاق می‌کند.

میرآقا جان، این جا، خیلی‌ها منتظر آمدن شما هستند. شما نور چشمانمان هستید. من نمی‌گویم. آقاجان می‌گوید. می‌گوید مثل شما کم هستند. می‌گوید حالا حالاها زمان لازم است تا شما را بشناسند.

نگران سکوت آقاجان و اشک‌های بی‌بی هستم.
تا آمدن شما مراقبشان هستم. خیالتان راحت.
مراقب خودتان باشید. می‌گویند قلبتان درد می‌کند. قلب ما هم.
ببخشید باید برم به بی‌بی در بیجار کمک کنم.

خدایارتان 

پیمان عارفی عزیز خدا بهت صبر بده مرد

به احترام پیمان این روزهایمان که داغ ها امانش نمی دهند
سوار ِ زخمی، از جنگ، داشت بر می گشت
سوار اسب... که نه! مرد توی ماشین بود

هوای یخ زده شب به صورتش می خورد
و برف داشت می آمد... و شیشه پایین بود

به جاده زل زده بود و به نور و تاریکی
به خود، به حرکتِ اشیا،، به شهر، بدبین بود

گرفت در بغلش ساک خاک خورده تری
و گریه کرد به آهستگی، که غمگین بود
* با مبلغ یک میلیارد تومان!!!!!!!!!!! به مرخصی آمد برای مراسم عزاداری مادر و همسرش.
*شایعه فرار او همه جا را خیلی سریع پر کرد و خیلی سریع ساکت شد.
*داغ ها امون نمی دن مرد. ببینن یه گوشه رینگ گیر افتادی همه سنگت می زنن. از خودی و ناخودی.
* شعر از سرکار خانم فاطمه اختصاری است.

۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

خیانت، جدایی و طلاق: آیا فیس بوک مقصر است؟*

این نوشته ترجمه مختصری است از این صفحه با عنوان «استفاده مفرط از فیس بوک می‌تواند سبب آسیب دیدگی روابط شود» که خود دریافتی است از این مقاله.

در این مقاله Russell Clayton دانشجوی دوره‌ی دکتری دانشگاه میسوری در مورد تاثیر استفاده از فیس بوک بر روی روابط زوجین تحقیقاتی را به عمل آورده است. نتایجی هم که به دست آمده نشان می‌دهد که استفاده‌ی مفرط از فیس بوک می‌تواند موجب بوجود آمدن تضادهایی در روابط عاطفی افراد شود که این امر خود می‌تواند سبب رخ دادن خیانت‌‌های احساسی یا فیزیکی، جدایی و یا طلاق شود.

در این پژوهش، صفحات فیس بوک افراد 18 تا 81 سال مورد بررسی قرار گرفت. سوالی که از این افراد پرسیده شد این بود که چه وقت‌هایی از فیس بوک استفاده می‌کنند و به چه میزان؟ و این که آیا تضادی در روابط شان به سبب این استفاده رخ داده است یا خیر؟

پژوهشگران این دانشگاه دریافتند که کسانی که جزو کاربران فعال فیس بوک هستند به احتمال زیاد رخ دادن تضادهایی در روابط‌شان قابل پیش بینی است. این تحقیق نشان داد که اکثر افرادی که یک رابطه‌ی عاطفی دارند، صفحه‌ی فیس بوک فرد مورد نظر را با دقت زیادی مورد پایش قرار می دهند که این امر می‌تواند منجر به احساس حسادت قوی شود، که این امر خود می‌تواند منجر به درگرفتن بحث‌هایی جدی شود. همچنین در این تحقیق آمده است که افرادی که به صورت مفرط از فیس بوک استفاده می‌کنند، تمایل دارند که با افراد زیادی ارتباط برقرار کنند و این افراد می‌تواند شامل کسانی شود که در گذشته باهم رابطه داشتند. در این نوع روابط احتمال بوجود آمدن احساس عاطفی و خیانت‌های احساسی و یا فیزیکی نیز وجود دارد.

نویسنده این مقاله معتقد است که این روند به صورت بسیار مشهودی در بین افرادی دیده می‌شود که مدت زمان رابطه‌شان کمتر از سه سال است و استفاده مفرط از فیس بوک می‌تواند روابط این افراد را تهدید کند.
نویسنده این مقاله به افرادی که مدت زمان رابطه‌شان سه و یا کمتر از آن است، پیشنهاد می‌دهد تا بر روی استفاده از فیس بوک تجدید نظر کنند و کنترل بیشتری بر میزان استفاده‌شان داشته باشند. استفاده‌ی متعادل از فیس بوک می‌تواند از بروز چنین مشکلاتی جلوگیری کند.


*این عنوان عینا از عنوان مقاله اصلی برداشت شده است.

No comment


شادی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت بابت برکناری جبل عاملی از ریاست این دانشگاه


۱۳۹۲ آبان ۳۰, پنجشنبه

روزهای خوبی نیست

روزهای خوبی نیست
انگار مدت هاست روزهای خوبی نبوده است و .... من .... راستی من چه کرده‌ام
انگار از اصحاب کهف ام. تازه غازم بیرون آمده ام و با هر گام که از دهانه ی غارم دور می شوم غریب تر می‌شوم
نه کسی مرا میشناسد نه سکه ام رونقی دارد
غمگین ... نه کسی نه ... نه حتی سکه ای
هستی اما نیستی.
نیستی نیستی
با هر گام باور می کنی که سال هاست که نبوده ای باور می کنی جایت اکنون و الان و حالا و ... نیست

نیستی مرد.
راستی من کیستم؟

۱۳۹۲ شهریور ۴, دوشنبه

قرار بود

قرار بود به جاده بزنیم
قرار بود برویم
قرار بود اینجا نباشیم
قرار بود کم نیاوریم
قرار بود دل دهیم به دل هم
قرار بود تمام قله ها را در نوردیم
قرار بود همـــــــــــــــــــه ی گردنه ها را زیرپا بگذاریم
قرار بود به هر جایی که بهار هست برویم
قرار بود قرار بود به پاییز و زمستان نخوریم
قرار بود سبز باشیم
قرار بود شاد باشیم
قرار بود
قرار بود
قرار بود
قرار بود
قرار .....
من از این همه قرار به سرانجام نرسیده خسته ام
نمی دانم از کجای راه کم آورده ام
اما دیگر توان قدمی را هم ندارم
مرا برگردان به هزار سال قبل
نه
بیشتر
برگردان به صفر تاریخ
من نفس ندارم.

من ن ف س ...

۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

مردی که آفتاب کاشت در قلب هایمان

شب داخلی - بیمارستان قلب تهران (زمان تیر هزار و سی صد و نود و دو)

ماموران سیاه پوش اتاق را پر کرده اند. دکترها و پرستاران سفید پوش در بین شان در رفت و آمدند. ماموران سیاه پوش با یکدیگر پچ پچ می‌کنند، پچ پچ‌شان که زیاد می‌شود، یکی از دکترها فریاد می‌زند:


دکتر: آقایـــــــــون می‌شه ... ساکت شید.
ماموران سیاه پوش به همدیگر نگاه می‌کنند و ساکت می‌شوند. اتاق ساکت می‌شود. دکترها بدون اینکه با یکدیگر حرف بزنند بر بالین بیمار مشغول کارند. تنها صدای داخل اتاق صدای دستگاهی است که ضربان قلب بیمار را نشان می‌دهد.

بیمار آرام بر روی تخت دراز کشیده است و دکترها هم چنان مشغول‌اند.

ناگهان صدای دستگاه قطع می‌شود. بین پزشکان و پرستاران همهمه‌ای در می‌گیرد. ماموران سیاه پوش شوکه شده‌اند. دکترها تلاش می‌کنند تا صدای دستگاه را دوباره بشنوند. صدای دستگاه بر می‌گردد اما این بار با این آوا:

توی سینه اش جان جان جان،
توی سینه اش جان جان جان،
یه جنــگــل ستاره داره جان جان


۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

عدالت یا بیداد اروجعلی ها در مملکت ما

الف. سال 1378. حمله به کوی دانشگاه. بهت مردم. ضرب و شتم و قتل دانشجویان در محل اسکان‌شان. در خانه‌شان. البته در آن دوران مقصر اصلی این ماجرا با عدل موجود در فضای قضایی کشور به سزای اعمالش رسید. اروجعلی ببرزاده، به جرم دزدیدن یک عدد ماشین ریش تراش به زندان محکوم شد، 91 روز .        
(راستی قاضی دادگاه اروجعلی الان کجاست؟)

ب. سال 1392، قاضی سعید مرتضوی، متهم ردیف اول در بروز فجایع کهریزک و مشارکت در قتل‌های انجام گرفته در آن، به 200 هزار تومان جریمه نقدی محکوم شد.

 (یک راستی دیگر، آقای قاضیِ دادگاهِ سعید مرتضوی راحت باشید. اروجعلی‌ها در مملکت ما بیداد می‌کنند، امیدمان فقط به شماست که با عدل‌تان داد ما را بستانید. وجود شما خیال ما را راحت می کند)
.
.
.
ی. چند وقت قبل، برای سریع‌تر رسیدن به خانه از موتورهای داخل شهر استفاده کردم. کسی که پشت موتور رانندگی می‌کرد دقیقا مانند راننده‌هایی که فقط می‌خواهند در حضور کسی حرف بزنند، شروع به درد دل کرد. از این که در یکی از خیابان‌های تهران با موتورش تصادفی کرده بود که بنا به گواهی پلیس راهنمایی رانندگی که در صحنه حضور داشت، راننده اتومبیلی که به او زده بود مقصر شناخته می‌شد. از قرار معلوم راننده اتومبیل آشنایی داشته (بنا به نقل قول راننده موتور) که گزارش مامور اول مورد بازبینی قرار می‌گیرد و حکم به نفع راننده اتومبیل تغییر می‌کند و آقای موتور سوار نه تنها مقصر شناخته شد و 400 هزارتومان خسارت ماشین را داد بلکه 300 هزار تومان هم هزینه کارشناسی را پرداخت کرد. به او گفتند که در صورت تمایل می‌تواند شکایت کند که باید توسط سه افسر دیگر بررسی شود و هزینه بررسی‌ها را هم باید خودش بپردازد.

خب انتهای حکایت مشخص است....   



۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

حزن میدان آزادی

1-     دیروز توی خیابونای تهران و به طور خیلی ویژه‌ای در خیابون ولیعصر جشن مردی پیروزی ایران بر کره جنوبی و راه یافتن تیم ملی‌ به جام جهانی 2014 برزیل رو شاهد بودم. شب شنبه‌ای که گذشت هم شاهد همچین جشنی برای پیروزی آقای روحانی بودم، باز هم با تمرکز ویژه‌ی جمعیت بر روی خیابون ولیعصر.

2-     نکته‌ای که از دیشب فکرم رو درگیر کرده اینه که بعد از اتفاقات سال 88، تمرکز اکثر اعتراض‌های خیابونی در خیابان انقلاب و به طور خیلی ویژه‌ای خیابان آزادی به سوی میدان آزادی بود. حتی خیلی از فراخوان‌های اینترتی هم مسیرهاشون به سمت میدان آزادی بود.

3-     شادی‌های خیابان ولیعصر به سمت هدف خاصی نبود، جمع‌های چند نفره‌ای که بعد از مدتی حرکت به سمت شمال خیابان ولیعصر از همدیگر جدا می‌شدند. اما اعتراضات خیابانی، حتی اگر تک نفره هم شکل می‌گرفت به سمت میدان آزادی همگرا بود.


4-     این حرف رو برای یک دوست نقل کردم و اون گفت شاید میدان آزادی یک حزنی داره ...

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

فردا پایان ریاست جمهوری میرحسین موسوی است

از نامه‌های دل‌تنگی به میرآقا — نامه‌ی پنجم

میرآقاجانم سلام، بی‌‌بی و آقاجان هم سلام می‌رسانند.

آقاجان می‌گوید: پسرجان بنویس؛ آدم‌ها برای زنده ماندن، غیر خوردن و خوابیدن و نفس کشیدن و دستشویی رفتن، حداقل به یک چیز خیلی حیاتی نیاز دارند و آن هم شرافت است. او معتقد است از آدمی شرافتش را که بگیری مرده است حالا می‌خواهد هزار سال عمر کند. سر ایوان نشسته است که این را می‌گوید و این نکته را تاکید می‌کند که حتمن به میرآقا سلام برسان و بگو، "مرد! روسفیدمان کردی"

بی‌بی جان، خسته است از بیجار برگشته. یک بیجار است و یک بی‌بی و آقاجان. بی‌بی، در ادامه‌ی حرف‌های آقاجان می‌گوید، حتمن این را بگو که "میرآقاجان، شما هم شبیه میرزای جنگل رو سفید شدید." آقاجان هم‌زمان که به سیگارش پکی عمیق می‌زند، سرش را به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهد.

راستش آقاجان، شما را رئیس جمهورمان می‌داند. به قول خودش این مرد کاری کرد کارستان. از شما چه پنهان بعید می‌دانم غیر از این باشد. او می‌گوید، بنویس پسر، بنویس: جناب آقای میرحسین موسوی، خدا قوت مَرد.

من هم از طرف خودم می‌نویسم: میرآقای عزیز، که در خانه‌ی تان حصر شده‌اید، شما به عنوان رئیس یک جمهور برای یک مملکت دین‌تان را ادا کرده‌اید و رأی ما حلال‌تان.

خانواده‌ی کوچک ما، از شما به عنوان رئیس جمهور منتخب مردم بابت 4 سال سختی که برای پاسداشت رأی‌مان پشت سر گذاشتید سپاسگزاری می‌کند و خود را مدیون شما می‌داند و رشادتان را در جای جای ایران عزیزمان در کنار رشادت‌های نیاکانمان از میرزای کوچک تا ستارخان و باقرخان تا رئیسعلی دلواری و ... قرار می‌دهد.

ذکر این نکته حیاتی است که با توجه به این که از فردا یک فرد دیگری به عنوان رئیس جمهور انتخاب میشود، شما برای ما، برای همیشه ماندگارید. چیزی بیش از یک رئیس جمهور و ماندن 4 ساله ی آن.

باشد که باشید.

۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سه‌شنبه

بتمن یا امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش

درست از اولین دقایق روز 23 خرداد 88 بود که شروع شد. به هیچ عنوان حتی در داستان‌های پریان و افسانه‌ها هم نمی‌توان دو حالتِ به این اندازه متفاوت را در یک ماجرا گنجاند. دوشنبه قبل از انتخابات، 18 خرداد، بود که زنجیره‌‌ی سبز انسانی تشکیل شد و چه شور و شوق و امیدی را تجربه کردیم که در تمام عمر خود تجربه نکرده بودیم و شنبه‌ی پیش روی آن چنان یأسی را به چشم دیدم که باورمان نمی‌شد.

به گمانم از همان روز بود که مدام یأس می‌بارید از آسمان‌مان. به گمانم از همان روز بود که تصمیمی که دلیلش را نمی‌دانستیم، آمده بود تا جوی امیدی که می‌رفت به دریا برسد را بخشکاند. به گمانم اکنون بعد از گذر 4 سال نیز همچنان همان باران یأس است که می‌بارد. آمده است تا این جوی باریک امید را با سیلاب ناامیدی پر کند و آسوده خاطر بنشیند بر مسندی که پایه‌هایش ناامیدی ماست.

از حق نگذریم که آن تصمیم و آن تصمیم گیرندگان هستند همچنان و با قدرت به کار خویش ادامه می‌دهند. باز هم از حق نگذریم که این آقایان چنان مصمم‌اند در کار خویش که اگر در هر کار دیگری (مانند زندگی در مریخ) این چنین مصمم می‌ماندند به طور قطع اکنون ما تنها کشوری بودیم که می‌توانستیم در مریخ زندگی کنیم و حتی زمین‌هایش را به دیگران بفروشیم.

من گمان می‌کنم که ما در گاتهام زندگی می‌کنیم و هیچ بتمنی در این شهر زندگی نمی‌کند که قبل از این که همگی‌مان ناامید شویم به کمک‌مان بیاید. من اما می‌دانم که گازی به نام ناامیدی در این شهر پراکنده‌اند همه‌ی مان ناچاریم که از این هوای آلوده استنشاق کنیم تا ناامید شویم. شهری که نه بتمنی دارد نه قهرمانی نه امیدی نه ...


من اما به امید بتمن نمی‌مانم، به امید معجزه، به امید این که ناگهان جوکر را فراری ببینم، من ایمان دارم شهرم به تعداد تمامی افرادش صاحب بتمن است. و این بتمن‌ها تنها بایستی یک کار را به خوبی انجام دهند...ناامید نشوند.

۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

این روزهای پر از نبودن میرآقا

کرانی ندارد بیابان ما
قراری ندارد دل و جان ما
جهان در جهان نقش و صورت گرفت
کدام است از این نقش‌ها، آنِ ما؟
...
چگونه زنم دم که هر دم به دم
پریشان تر است این پریشان ما

این روزها پر از خط و ربط استراتژی و راهبرد، این روزهای پر از خط امام و رهبری، این روزهای پر از حال و هوای این طرفی و آن طرفی، این روزهای پر از خطابه و خطاب و عتاب، این روزهای پر از نبودن اخلاق، این روزهای پر از تزویر، این روزهای پر از خبر و کاندیدا، این روزهای اخبارِ پر از کشتار در همه جا، این روزهای اخبارِ پر از حال و هوای بهاری در اینجا، این روزهای پر از دوزخ، این روزهای پر از ... این روزهای پر از نبودن میرآقا

چه سخت است. چه سخت است ندانی کسانیکه برایشان گلو می‌درانی آیا اصلا تو را می‌بینند یا نه؟
چه سخت است ندانی کسی هست که پشت بیانیه هایش خودش ایستاده است تمام قد.
چه سخت است ندانی میرآقا در چه حالی است؟
میرآقایمان زمانی گفته بود، ما احتیاج به قهرمان نداریم.
این حرف میرآقا، حق.  اما، ما نمی‌توانیم قهرمانمان را فراموش کنیم.





۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعه

این روزها را به یاد می سپاریم آقای نکو

با توجه به این‌که شما نماینده رباط‌کریم، یعنی شهر ستار بهشتی هستید نظرتان درباره سوال علی مطهری از وزیر کشور درباره پرونده ستار بهشتی چیست؟
در بحث ستار بهشتی، می‌خواهم به بحث مربوط به اصحاب رسانه بپردازم که در این‌باره دو نگاه وجود دارد؛ یکی نگاه منصفانه است یعنی فعالیت رسانه‌ها و تاثیر آن‌ها در اصلاح رفتار مسئولان را نباید نادیده گرفت و یکی نگاه غیرمنصفانه است که برخی زحمات رسانه‌ها را نادیده می‌گیرند؛ اما در بحث رسانه‌های مجازی، نظام خط‌قرمز‌هایی دارد که هیچ فردی نباید از این خط‌قرمز‌ها عبور کند و اگر کسی از این خط‌قرمزها عبور کرد به معنای آزادی بیان نیست. چون آزادی بیان به این معنا نیست که فردی بیاید و مسئولان نظام را زیر سوال ببرد و این روش در هیچ جای دنیا قابل قبول نیست.



منظورتان این است که ستار بهشتی مسئولان را زیر سوال برده و با او برخورد شده است؟ 
بله! ستار بهشتی و امثال ایشان.


اما گزارش مجلس نشان داد رفتار غیرقانونی با ستار بهشتی انجام شده است...
نمی‌خواهم رفتاری که با وی صورت گرفته را توجیه کنم. در قانون هم اشاره شده که نباید برای اقرار گرفتن از ضرب و شتم و تهدید و ارعاب استفاده کرد و این امر ناپسند است. صحبت من این است که باید منصفانه با دو‌طرف موضوع برخورد کرد؛ به این معنا که هم باید از خط‌قرمزها عبور نکرد که در این مورد باید نسبت به جرم با افراد برخورد کرد و از طرفی نباید با انجام رفتار‌های غیرقانونی بروز چنین رفتارهایی را تشدید کرد که این هم می‌تواند به ضرر نظام باشد



شما عملکرد دستگاه قضایی را در مورد پرونده ستار بهشتی چطور ارزیابی می‌کنید؟
به اعتقاد من، عملکرد قوه‌قضاییه در پیگیری این پرونده مناسب بوده و واقعا به‌درستی عمل کردند. اگر به این موضوع درست نگاه کنیم در هیچ جای دنیا به علت مرگ یک نفر، رییس پلیس فتاشهری مثل تهران بزرگ را اخراج نمی‌کنند. انصافا دستگاه قضایی پیگیر قضیه بود و عوامل را شناسایی کرد و آن‌ها را به دست قانون سپرد. تا قبل از جلسه دیروز مجلس و طرح سوال آقای مطهری از وزیر کشور چه نیروی انتظامی و چه دستگاه قضایی عملکرد صحیح خودشان را داشتند



شما جزو مخالفان طرح سوال از وزیر کشور بودید؟ 
بله و سوال آقای مطهری از وزیر کشور درباره پرونده ستار بهشتی را محکوم می‌کنم.



به چه دلیل با طرح سوال از وزیر مخالف هستید؟
به اعتقاد من، جلسه مجلس برای سوال از وزیر کشور درباره پرونده ستار بهشتی مقداری ناپسند بود چون در حالی که در مراحل مختلف وزیر کشور پیگیر این موضوع بود، کشاندن این مسئله به مجلس یعنی نادیده گرفتن حق.



اما شما زمان قرائت گزارش مرگ ستار بهشتی در گفت‌وگویی با «بهار» پاراگرافی از پرونده ستار بهشتی حذف شد و به پارگراف گمشده معروف شد و اعتراض کردید و همچنین به روند پیگیری‌ها اعتراض داشتید؛ پس چرا الان به سوال علی مطهری که جزییات بیشتری از مرگ ستار بهشتی عنوان کرد، معترضید؟
من قضیه را از راه قانونی پیگیری کردم؛ چون ما به عنوان نماینده مردم موظف هستیم زمانی که برای یک شهروند اتفاقی می‌افتد حتی با این‌که برای ما مشخص نشده باشد حق با چه کسی است تا رسیدن به نتیجه موضوع را دنبال کنیم؛ در این مورد حتی من در دادستانی شهرستان صحبت‌هایی داشتم و جالب است که در مجلس گفته نشد


این صحبت‌ها چه بود؟ 
در دادستانی ستار بهشتی گفته بود که من در وبلاگم این مطالب را نوشته‌ام و آن‌ها را تکذیب نکرد. او این مطالب را بدون هیچ فشاری عنوان کرده بود


البته نیاز به اقرار‌کردن نبوده چون به این دلیل دستگیر شده که مطالبی در وبلاگش نوشته که در دسترس همه بود؟
بله! اما ستار بهشتی در صحبت‌هایش گفته که هیچ‌کسی او را مجبور به نوشتن این مطالب نکرده است و عنوان کرده که از مسئولان خوشش نمی‌آید.


سوال علی مطهری این بود که نباید به دلیل این‌که کسی مخالف نظام بود، کشته شود شما با این صحبت مخالف‌ هستید؟
خیر من حتی معتقدم می‌شد در برخورد با ستار بهشتی خیلی بهتر عمل کرد و امیدوارم که آن رفتارها سهوا انجام شده باشد. ولی ببینید ما راه‌های دیگری داریم و باید به وضعیت معیشتی این افراد نگاه کنیم تا اگر اشتباهی شده جلوی آن گرفته شود. برای مثال بعد از مرگ ستار بهشتی، فرد دیگری از مردم رباط‌کریم تند‌روی در وبلاگ‌نویسی داشت که حتی در وبلاگ شخصی من هم تندروی‌هایی داشت، برای نمونه نوشته بود اگر به مشکلات من رسیدگی نشود خودم را جلوی دفتر شما آتش می‌زنم که من مشاور رسانه‌ای‌ام را فرستادم و با ایشان صحبت کرد و بعد از آن ایشان به عواقب کارش پی‌برد و الان در وبلاگش مطالب خوبی می‌نویسد.



یعنی اعتراض اصلی شما به افرادی است که رفتار‌های اعتراضی شبیه ستار بهشتی دارند؟ 
بله؛ نباید چنین رفتار‌هایی صورت بگیرد.



از نظر شما آن‌گونه که مطهری گفته نیازی به عذرخواهی وزیر وجود نداشت؟ 
به اعتقاد من نیاز به عذر‌خواهی نیست.



شما در طول این مدت دیداری با خانواده ستار بهشتی داشته‌اید؟ 
خیر! من چند‌بار مسئول دفترم را فرستادم که مادر ایشان نبودند و پیغام گذاشتم که به دیدار من بیایند که گویا یک‌بار آمده‌اند و من حضور نداشتم ولی سعی می‌کنم که حتما دیداری با خانواده ستار بهشتی داشته باشم.
مادر ستار بهشتی صحبت‌هایی با رییس دفتر من در رباط‌کریم داشته و آنجا خواستار اجرای درست قانون برای جرم پسرش بوده است و مازاد آن را خواستار نبوده‌اند و وفاداری خودشان را به مقام معظم رهبری و نظام بیان کرده‌اند.

.رنگ سبز بر روی بعضی از متون از من است، جهت تاکید ****  


۱۳۹۲ فروردین ۱۸, یکشنبه

از نامه‌های دل‌تنگی به میرآقا... نامه سوم


سلام میرآقاجان
سال جدیدت مبارک.
بی‌بی می‌گوید چه مبارکی دارد امسال که سال مار است و از اول تحویل سال جدید نیش خود را زده است، بس که مرگ و میر دیده است در اول سالی.
آقاجان مثل همیشه است. بی‌خیال نشان می‌دهد و از درون می‌سوزد.

چرا هر وقت دلتنگ می‌شوم یاد شما می‌افتم؟

آشفته‌ام. آشفته. شما دربند هستید و این اطراف نمی‌آیید. نمی‌دانیم چه کنیم. یادتان هست قبل دربند رفتنتان هی می‌گفتید، به شخص تکیه نکنید و دچار کیش شخصیت نشوید. نمی‌دانم چرا نمی‌شود؟

آشفته‌ام. می‌دانم نباید بی‌کار نشست تا این آقایان بیایند و تمام کارهای کرده و نکرده جوانان جنبشی 88 را بر باد دهند.
به دنبال دعوت از سید هستیم که بیاید با آن عبای شکلاتی اش که کام همه مان را شیرین کند، شاید. 

راستی بی‌بی که می‌فهمد دارم برایتان نامه می‌نویسم، سلام می‌رساند و عرق پیشانی‌اش را با پشت دستش پاک می‌کند و دوباره مشغول سبزی‌های باغ می‌شود. آقاجان هم پکی به سیگارش می‌زند و سر تکان می‌دهد که یعنی سلام مرا هم برسان.

ارادتمند میرزای کوچک

۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

من آقای طائب نیستم. من از امروز خوزستانی ام

سخنان آقای طائب حالم را بد می‌کند. هر بار که دوستان این سخنان را بازنشر می‌دهند هم بدتر می‌شود.

چیزی مثل خوره روحم را می‌خورد. مثل خوره. هی می‌خورد و من به خودم می‌پیچم.

شرمنده می‌شوم از دوستان خوزستانی‌ام. از محمود، از سعید. از بهنام که می‌گفت پدر و پدر بزرگش تمام خانواده را از خوزستان دور کردند ولی حاضر نشدند خودشان شهر و خانه‌شان را خالی کنند. و ماندند و ماندند و ماندند و مـــــــــــــاندیم.

محمود، سعید، بهنام و هم وطنان خوزستانی‌ام، من آقای طائب نیستم. من مدیون دلاوری‌های فرزندان شما هستم. من مدیون شما هستم. خاک خوزستانم سرمه‌ی چشمان من است. من آقای طائب نیستم. من میرزای کوچک، فرزند ایران، فرزند خوزستان هستم. من از امروز خوزستانی ام.