سخنان
آقای طائب حالم را بد میکند. هر بار که دوستان این سخنان را بازنشر میدهند هم
بدتر میشود.
چیزی مثل
خوره روحم را میخورد. مثل خوره. هی میخورد و من به خودم میپیچم.
شرمنده میشوم
از دوستان خوزستانیام. از محمود، از سعید. از بهنام که میگفت پدر و پدر بزرگش تمام
خانواده را از خوزستان دور کردند ولی حاضر نشدند خودشان شهر و خانهشان را خالی کنند.
و ماندند و ماندند و ماندند و مـــــــــــــاندیم.
محمود،
سعید، بهنام و هم وطنان خوزستانیام، من آقای طائب نیستم. من مدیون دلاوریهای
فرزندان شما هستم. من مدیون شما هستم. خاک خوزستانم سرمهی چشمان من است. من آقای
طائب نیستم. من میرزای کوچک، فرزند ایران، فرزند خوزستان هستم. من از امروز خوزستانی ام.