۱۳۹۴ فروردین ۳, دوشنبه

ایستاده با مشت ... یا ماجرای یک خاله افسر که زندگی اش را با دستهای خودش ساخت

خاله افسر به قول ما شمالی ها کلانتری بود واسه خودش. از اون خانمهایی که یه محل براش احترام قایلند. سیده خانم بود و این موضوع تو محل احترامش رو بیشتر کرده بود. بچه اش نمیشد. مشکل رو از خودش میدونست. شوهرش صیاد بود و بعدها که خاله ازش طلاق گرفت، رفت با یه زن دیگه ازدواج کرد و بچه دار هم شد.

خاله آدم عجیبی بود.

شوهرش تقریبا یه دائم الخمر بود. بد دهن بود و خاله رو میزد، اما خاله شیرزن بود.
از منجوق و ملیله یا بافتنی همه کار میکرد. توی سالهای دهه شصت رفته بود چندتا ماشین بافتنی خریده بود و توی یه مغازه کوچیک جلوی خونه اش یه کسب و کار کوچیک برای خودش راه انداخته بود. هم می‌بافت هم به دیگرون یاد میداد.

دادا کوچیک بود که مامان میرفت پیشش، احتمالا شیر خواره بود. یادمه منم سنم به مدرسه قد نمیداد، شایدم میداد اما نه بیشتر از اول دوم ابتدایی. مامان، دادا رو میزاشت زیر دستگاه بافتنی که یه مستطیل یک و خرده ای متر در 30 بود (البته همه اعداد تقریبیه).

خاله همیشه بساط پذیرایی اش فراهم بود.  یه شیرینی هایی درست میکرد بهش میگفت نون خانی. چه قدر میچسبد توی زمستونای دهه شصت. مغازه اش پر بود از آدم، از زنهای محله می اومدن تا خاله پای درد و دلشون بشینه تا مشتری و شاگرد. تا جوونایی که از جلوی مغازه خاله رد میشدن تا خاله با همون لهجه شمالی اش بهشون بگه پی سوخته (با تشدید روی ی به معنی پدر سوخته)

خاله سمبل بود برای خیلی ها. وقتی دید زندگی با شوهرش راه به جایی نمیبره، قصد کرد طلاق بگیره. فکر کنید توی یه شهر کوچیک که خیلیها آمار تعداد دفعات خوردن آب تو خونه تون رو دارن، یه زن تصمیم بگیره از شوهرش جدا شه. اگه شوهره میخواست، از دید مردم احتمالا عادی بود اما خواست زن توی اون سالها تقریبا خودکشی بود. اما خاله افسر اینکارو کرد.

هرچند دنیا بهش وفا نکرد و بعدها سرطان گرفت و اونو از ما گرفت اما خوشم میومد از تک و تا نیفتاد. با اینکه این مریضی بد اخلاقش کرده بود اما رونقی که توی ذات اش بود رو با خودش حفظ کرد. تمام دور و بری هاش موندن براش منتهی دیگه توی اون مغازه جمع نشدن پاتوقشون شد خونه جدید خاله.

حیف که نشد یه دل سیر پای حرفا و خاطراتش بشینم. نشد، اما میدونم میشد قد خیلی از خانم های این دوره زمونه که دارن تلاش میکنن برای خوب شدن دنیا، روش حساب کرد.
شاید خاله افسر نمیدونست کمپین چیه؟ یا حقوق زن در دنیای مدرن به چی میگن؟  یا خیلی حرفای قلمبه قلمبه دیگه... اما به نظرم تا بود دنیا جای بهتری بود برای زندگی. یکی بودن حرفش با عملش. زیر بار حرف زور نرفتنش. تن ندادن به حرف مردم... اونم برای یه خانم توی اون روزگار... خاله رو برای من هم رده خانم های بزرگ تاریخ کرده.

الان که دارم اینو می‌نویسم تازه متوجه شدم اسمش چه قدر بهش می اومد، افسر. سیده افسر.


۱۳۹۴ فروردین ۲, یکشنبه

به احترام شیر علی مطهری... هرچند دیر

یکبار دیگر علی مطهری بر حق آقایان میرحسین موسوی، شیخ مهدی کروبی و سرکار خانم زهرا رهنورد مبنی  حصر غیرقانونی  ایشان دفاع کرد.

مجلس بهم ریخت. شعار مرگ بر فتنه گر و هجوم به مطهری و سوت و هوچی گری  و فریاد و ...

مجلسی ها کوتاهی نکردند. به هر حال آنها نماینده یک ملت اند و باید حق وکیل الرعایا بودن را به جا بیاورند تا نان و نمکی که به سفره میبرند حلال باشد.

احتمالا آقای علی مطهری  حواسش نیست که با این کارش نان حرام به سر سفره میبرد.

و این یک مورد از دستش در رفته که شورای محترم نگهبان برای دور بعد نمیگذارد زن و بچه اش نان حرام بخورند و به جای ایشان یک نان حلال خور را اجازه ورود میدهند.

جالب است که میرحسین موسوی به عنوان راس هرم فتنه قرار بود نمایندگی طیفی را داشته باشد که شاید کمترین قرابتی با طیف فکری آقای مطهری داشت،  جالب تر اینکه علی مطهری تنها از حق انسان بودن یک نفر دفاع کرد. در صحبت های همان نطق اقای مطهری ایشان صحبت از حق اهل سنت به داشتن مسجد و اذان  خودشان نیز  کردند.

در این ملک  سالهاست تاکید جامعه بر همرنگ جماعت شدن است، همانند یکدیگر اندیشیدن، همانند یکدیگر هورا و دست زدن،  همانند یکدیگر دعا کردن و همانند یکدیگر نفرین کردن.

هر کسی که شبیه بقیه نباشد دیوانه است. سنگش میزنند. طردش میکنند. مسخره اش میکنند. خلاصه کوتاهی نمیکنند.

در این مملکت سال هاست جای راستی و نیکی با پلشتی عوض شده است. مربوط به این 35 سال هم نمیشود، ماجرا قدیمی تر از این حرفهاست.