۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

پیمان عارفی عزیز خدا بهت صبر بده مرد

به احترام پیمان این روزهایمان که داغ ها امانش نمی دهند
سوار ِ زخمی، از جنگ، داشت بر می گشت
سوار اسب... که نه! مرد توی ماشین بود

هوای یخ زده شب به صورتش می خورد
و برف داشت می آمد... و شیشه پایین بود

به جاده زل زده بود و به نور و تاریکی
به خود، به حرکتِ اشیا،، به شهر، بدبین بود

گرفت در بغلش ساک خاک خورده تری
و گریه کرد به آهستگی، که غمگین بود
* با مبلغ یک میلیارد تومان!!!!!!!!!!! به مرخصی آمد برای مراسم عزاداری مادر و همسرش.
*شایعه فرار او همه جا را خیلی سریع پر کرد و خیلی سریع ساکت شد.
*داغ ها امون نمی دن مرد. ببینن یه گوشه رینگ گیر افتادی همه سنگت می زنن. از خودی و ناخودی.
* شعر از سرکار خانم فاطمه اختصاری است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر