۱۳۹۳ شهریور ۲۹, شنبه

مثل غم درخت بی بار انجیر حیاط خانه که ...

برای خودم مرور میکنم تمام تابستان هایی را که به مدرسه ختم میشد.
یک غمی داشت که هنوز هم روزهای اخر شهریور به سراغم می‌آید.
مدرسه های خسته کننده. مدرسه های پر از تنش. مدرسه های تلاش برای محبوب آقای معلم بودن. مدرسه های ترس از معلم. مدرسه های آقا اجازه ... میشه بریم دستشویی؟
هوای ابری روزهای پاییز  که از شهریور شروع میشد یعنی شروع مدرسه.
حتی این غصه را درخت انجیر داخل حیاط خانه هم داشت.
وقتی اواسط تابستان به قول بی بی جان "انجیر پزان"  شروع میشد و شاد بود و پر بار، وارد شهریور که  میشدیم و بارهایش تمام میشد و یا روی سرشاخه هایش به ترشی میزد هم بوی غم همه حیاط را بر میداشت.
هوا که ابری میشد، حتی موقع دانشگاه یا سربازی یا الان که موقع هیچ چیزی نیست باز هم غم مدرسه هجوم میآوردم به دلم. مثل همین یک ماه پیش که در سفری به انزلی وقتی هوا ابری شد گفتم وای بازم مدرسه. بچه ها خندیدند اما من ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر