۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

باد در موهای کچل ام

یه تجربه جالب  داشتم که بر میگرده به دوره آموزشی خدمت سربازی توی  پادگان 01 تهران ، دی و بهمن 88. 
من کلا آدم شلوعی هستم. نه پر سر صدا. شلوغ آشفته منظورمه. شلوغ بی نظم. از اون آدم خوبایی که به همه روی خوش نشون میدن و میخوان همه رو راضی نگه دارن و زندگی خودشون رو به سرزمین ...میفرستن.
با این همه شلوغی زندگی  یه ولع عجیب داشتم برای  رفتن به خدمت. مثل ورود به سرزمین ناشناخته. شاید چون میدونستم بعد دوماه تموم میشه.  شاید از تجربه کردن خوشم می اومد شاید شاید نمیدونم خلاصه دوست داشتم برم. برخلاف خیلی ها
از ماجراهاش که بگذریم، فصای پادگان یک دستی خاصی داره که از ذاتش میاد. لباس ها، رفتارها، آدمها، ادبیات، ...همه چیز. بعدها فهمیدم آموزشی ازاین یکدستی بیشتر برخورداره حتی با وجود آماتورهایی مثل ما.
این یکدستی در کنار معایب بسیارش که آزار دهنده بود مزیت مهمی برای من داشت، در طی دو ماه شلوغیهای ذهنم کم شدن، پاک شدن، صاف شدن. سالها بود همچین حس خالی بودنی رو تجربه نکرده بودم. سبک سبک سبک.
خیلی سبکی حسرت آوری بود، هنوز در حسرتشم.
این قدر این حسرت برام زیاده که به ادبیات محاوره ایم هم راه پیدا کرده
از اون موقع به بعد میگم آدمها باد دو ماه از سال رو به دوره ای شبیه دوره آموزشی برن
یه سرعت گیر مانند
یه چیزی که باعث بشه نفس چاق کنیم
یه تجربه دو ماهه که یاد بگیریم دنیا بدون ما هم میگرده و به هیچ جاش هم بر نمیخوره نبودن ما

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر