۱۳۹۳ دی ۷, یکشنبه

باد در موهایش ... یا سربازانه

یکی از مزیت های دوران سربازی برای من،  پیدا کردن یه رفیق نازنین شاعر مهربون با یه سررسید قدیمی پر از غزل بود که دنیای یکدست سربازی رو به بهشت برین تبدیل کرد.
خدایا چه قدر شعر خوبه. چه قدر متناقض بود با اون محیط و چه قدر میچسبید.
روح آدم جلا پیدا میکرد.
همه اسایشگاه  مشتاق شده بودن که اینا چی میخونن این قدر حال میکنن. بعد که فهمیدن شعره، هرکی رفت سی خودش.
حسین میخوند، خوب میخوند، غزل به جانم مینشست. غزل شد همه زندگی ام. غزل میتاخت در وجودم.
#مهدی فرجی  #غلامرضا طریقی #حامد ابراهیم پور #فاضل نظری ... چه زیاد بودن چه خوب بودن خدایا کاش آسایشگاه باشه، شب باشه ساعت 8 45 دقیقه مونده به خاموشی ، من که تشنه غزلم رو به حسین که روی تختش دراز کشیده بگم
-حسین؟
+ها؟
-بخوان؟
+نه حال ندارم
-مزخرف، بخون دیگه خاموشی داره میرسه
+ مزخرف خودتی
- باشه منم. بخوان 
حسین میشینه روی تخت. انگار خودشو مرتب میکنه جلوی غزل. سرش رو می اندازه پایین و میخونه.
+ ....
حسین بارش غزل بود برای من. عین بارونای ریز شمال. حسین برای من دور افتاده از شعر حکم منزوی رو داشت.
و یه بار که حسین قصد داشت به مرخصی بره، چه قدر اصرار کردم که اون سررسید طلایی رو به من بده و اون چه قدر مقاومت کرد و در نهایت با کلی قسم و آیه سپردش به من و چه شبی بود. من و یه عالمه غزل.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر